کد مطلب:28554 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:124

عمر بن خطّاب و معاویه












2329.البدایة والنهایة- به نقل از زُهْری-: نزد عمر بن خطاب، از معاویه یاد شد.او گفت: جوان قریشی و فرزند سرور قریش را رها كنید.او كسی است كه در خشم می خندد و بجز در حال خشنودی نمی توان چیزی از او گرفت، و كسی است كه از بالای سرش [ و با عزّت، ] چیزی به كسی نمی دهد، جز به آن كسی كه او را پایمال كند.[1].

2330.تاریخ الطبری- به نقل از ابو محمّد اُموی-: عمربن خطاب به شام رفت.معاویه را دید كه با یك گروه به استقبالش می آید و در شامگاه نیز با یك گروه. عمر به وی گفت: ای معاویه! شامگاهان با یك گروهْ حركت می كنی و صبحگاهان با گروهی دیگر و به من خبر رسیده است كه صبحگاهان در منزل می مانی و نیازمندان، پشت در قصر تو می مانند.

معاویه گفت: ای امیرمؤمنان! دشمن در این سرزمین به ما نزدیك است و دارای جاسوسان و خبرچینانی هستند. ای امیرمؤمنان! خواستم عزّت اسلام را ببینند.

عمر به وی گفت: به درستی كه این، حیله مردی خردمند است یا نیرنگ مردی زِبَردست.

آن گاه معاویه گفت: ای امیرمؤمنان! آنچه می خواهی، مرا بدان فرمان ده تا همان گونه باشم.

عمر گفت: وای بر تو! در كاری بر تو عیب نگرفتم، جز آن كه مرا به گونه ای رها كردی كه نمی دانم به تو فرمان دهم یا بازت دارم.[2].

2331.سیر أعلام النبلاء: چون عمر وارد شام شد، معاویه با موكبی بزرگ و با گروهی به استقبال وی آمد.وقتی به عمر نزدیك شد، عمر گفت: تو چنین موكب بزرگی داری؟!

گفت: آری.

گفت: با این حال، به من خبر رسیده كه نیازمندان پشت درِ قصرت انتظار می كشند؟

گفت: آری.

عمر گفت: چرا چنین می كنی؟

گفت: ما در سرزمینی زندگی می كنیم كه جاسوسانِ دشمن در آن بسیارند. می باید عزّت فرمانروا را به گونه ای آشكار سازیم كه آنان را به هراس اندازد. اگر مرا از این كار باز می داری، آن را كنار گذارم.

عمر گفت: ای معاویه! چیزی را از تو نخواستم، جز آن كه مرا سخت در تنگنا قرار دادی.[3] اگر آنچه گفتی، حقیقت دارد، این، تصمیمی هوشمندانه است و اگر نادرست است، نیرنگ انسانی ادیب است.

معاویه گفت: مرا فرمان ده!

عمر گفت: نه تو را فرمان می دهم و نه بازت می دارم.

به عمر گفته شد: ای امیرمؤمنان! چه نیكو از آنچه او را در آن قرار دادی، بیرون آمد.

عمر گفت: به جهت ورود و خروج نیكویش این امور را بر او تكلیف كردیم.[4].

2332.تاریخ الطبری- به نقل از سعید مقبری-: عمربن خطاب گفت: از زیركی كسرا و قیصر یاد می كنی با آن كه معاویه در میان شماست؟![5].

2333.الاستیعاب: وقتی عمربن خطابْ وارد شام شد و معاویه را دید، گفت: این، كسرای عرب است.[6].









    1. البدایة والنهایة: 124/8.
    2. تاریخ الطبری: 331/5.
    3. الرواجِب» كه در متن عربی آمده، به معنای مفصل بند انگشتان است و «الضَّرِس» به معنای سختی و مشقت است.ظاهراً كنایه از این دو، در تنگنا قرار دادن است.(م)
    4. سیر أعلام النبلاء: 25/133/3، الاستیعاب: 2464/471/3، تاریخ دمشق: 112/59.
    5. تاریخ الطبری: 330/5.
    6. الاستیعاب: 2464/471/3.